سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 1
کل بازدید : 23385
کل یادداشتها ها : 16
خبر مایه


< 1 2

تابع و پیرو اگر دید که پیشوا بر خلاف اصول و مبانی عمل می‌کند، نباید سکوت کند.

داستان موسى و عبد صالح که در قرآن کریم آمده داستان عجیبى است. یک نکته بزرگ که از این داستان استفاده مى‌شود این است که تابع و پیرو تا آنجا تسلیم‏ متبوع و پیشواست که اصول و مبادى و قانون نشکند و خراب نشود. اگر دید آن متبوع کارى برخلاف اصول و مبانى انجام مى‌دهد نمى‌تواند سکوت کند...

نقص کار موسى در اعتراض و انتقاد نبود، در این بود که به رمز مطلب و باطن کار آگاه نبود. البته اگر به رمز مطلب آگاه مى‌شد اعتراض نمى‌کرد؛ و مایل بود که برسد به رمز مطلب، ولى مادامى که از نظر او عملى برخلاف اصول و قانون الهى است ایمان او به او اجازه نمى‌دهد سکوت کند. بعضى گفته‌اند اگر تا قیامت عمل عبد صالح تکرار مى‌شد موسى از اعتراض و انتقاد باز نمى‌ایستاد مگر آنکه به رمز مطلب آگاه مى‌شد.

استاد مطهری، ده گفتار، ص115


  

یکى از بلاهاى بزرگى که در کوفه پیدا شد مسأله پیدایش خوارج بود که خود خوارج را امیرالمؤمنین معلول آن فتوحات بى بند و بار مى داند،
آن فتوحاتِ پشت سر یکدیگر بدون اینکه افراد یک تعلیم و تربیت کافى بشوند، که در نهج البلاغه هست:


مردمى که تعلیم و تربیت ندیده اند، اسلام را نشناخته اند و به عمق تعلیمات اسلام آشنا نیستند آمده اند در جمع مسلمین،
تازه از دیگران هم بیشتر ادعاى مسلمانى مى کنند.

مجموعه آثار استاد شهید مطهرى 16 ص : 640
کتاب (سیرى_در_سیره_ائمه اطهار علیهم السلام)


  

علی علیه السلام می گوید:

با من که حاکم هستم این گونه نباشید، آزاد مرد باشید.) (لا تکلمونی بما تکلم به الجبابرة) مبادا آن اصطلاحاتی را که در مقابل جباران به کار می برید که خودتان را کوچک می کنید، ذلیل می کنید، خاک پا می کنید و او را بالا می برید، به عرش می رسانید، برای من به کار ببرید...
مبادا با من این گونه حرف بزنید، ابداً. با من همان طور که با دیگران حرف می زنید، صحبت کنید. (و لا تتحفظوا منی بما یتحفظ به عند اهل البادرة)

و اگر دیدید احیانا من عصبانی و ناراحت شدم، حرف تندی زدم، خودتان را نبازید، مردانه انتقاد خودتان را به من بگویید، از من حریم نگیرید. (و لاتخالطونی بالمصانعة) با باری به هر جهت، هر چه شما بفرمایید صحیح است، هر کاری که شما می کنید درست است (این را می گویند مصانعه و سازش) با من رفتار نکنید. هرگز با من به شکل سازشکارها معاشرت نکنید. (و لا تظنوا بی استثقالا فی حق قیل لی) گمان نکنید که اگر حقی را در مقابل من بگویید، یعنی اگر علیه من کلمه ای بگویید که حق است، بر من سنگین خواهد آمد. به حق از من انتقاد کنید، ابداً بر من سنگین و دشوار نخواهد بود، با کمال خوشرویی از شما می پذیرم. (و لا التماس اعظام لنفسی) ای کسانی که من حاکم و خلیفه تان هستم و شما رعیت من هستید، خیال نکنید که من از شما این خواهش را دارم که از من تمجید و تعظیم کنید، از من تملق بگویید، مرا ستایش کنید، ابداً.

آزادی معنوی


نویسنده : متفکر شهید استاد مرتضی مطهری


  

آیت الله وحید خراسانی:

در عهدی که به مالک اشتر نوشت، فرمود: ای مالک! با مردم، این چنین رفتار کن. خوب گوش کنید، بفهمید، درک کنید. این را دنیا باید گوش کند و بفهمد. فرمود: ای مالک همه کسانی که رعیّت تو هستند، از دو طائفه بیرون نیستند؛ یا برادر تو‌اند در دین، یا شبیه تو‌اند در خَلق. حالا ببین با کفّار عملش چیست؟

رفتارش با کافر چیست تا برسد به مسلمان! فرمود: مالک! در قلبت رحمت، محبّت و لطف نسبت به همه داشته باش، حتی کفّار! این است حکومت اسلام! این است حکومت علوی!

پنج مطلب فرمود که عقل مبهوت است. فرمود: رحمت. دوم: محبت. سوم: لطف. چهارم: عفو. پنجم: صفح. نسبت به همه، چه مسلمان، چه کافر، چه یهودی، چه نصرانی. مبادا در قلمرو مملکت تو نسبت به یک کافری کمترین تعدّی شود. دنیا باید برای گوینده‌ی این کلام عزا بگیرد. اسرار این بیان را بزرگانی مثل شیخ انصاری، باید بفهمند.

خوب دقت کنید! یعنی در مملکتی که لوای اسلام و حکومت علوی بر سر پاست، باید با تمام افراد آن مملکت، حتی کفّار با رحمت و محبت و لطف و عفو و گذشت برخورد کرد.

ای مالک، رعیّت زلل دارد، علل دارد. ای مالک، رعیّت لغزش دارد چه عمد، چه خطا. اگر انجام دادند، تو با آنها جوری رفتار کن که توقع داری خدا با تو رفتار کند...

کسی که ایران امروز، یک ایالت او بوده، تا برسد به بقیه‌ی امپراطوری روم. شاهنشاهی ایران زیر دو پایش بوده، یک مرتبه مردی یهودی جلو آمد و گفت: یا علی، این زرهت که در آنجاست مال من است. فرمود: این زره من است از دستم افتاده. گفت: یا علی، این زره مال من است. من دست برنمی‌دارم تا پیش قاضی حاضر شوی. درباره‌ی اینها فکر کنید.

امیرمؤمنان علی (علیه السلام) کسی است که از جهت معنا، 124 هزار پیغمبر زیر پرچم اویند. «آدم و من دونه تحت لوائی». و آن لواء در دست علی بن ابی طالب (علیه السلام) است. از این طرف هم حکومت دنیا در قبضه اقتدار اوست. با یهودی پیش قاضی آمد. قاضی دید زره در دست یهودی است. حکم کرد که زره مال یهودی است. حالا فکر کنید قاضی علیه او حکم کرد؛ آن هم به نفع یهودی. امیرالمؤمنین (علیه السلام) زره را به یهودی تحویل داد.

یک مرتبه یهودی روی قدمش افتاد. گفت: یا علی، زره مال خودت بود. من همه این بساط را به راه انداختم که ببینم این دین همان دینی است که موسى (علیه السلام) خبر داده. این ادعا را به ناحق کردم تو در مقابل مثل منی حاضر شدی به محکمه آمدی. آن هم حکم قاضی را به حسب ظاهرِ اینکه زره در دست من است پذیرفتی. همه‌ی مقصد این بود که بدانم تو همانی که موسی خبر داده که جانشین خاتمی (صلی الله علیه وآله). أشهد ان لا اله الا الله!

روی قدمش افتاد و مسلمان شد. حضرت زرهش را به او داد. هفتصد درهم هم به او داد. یهودی در غزوه‌ی صفین در رکاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) شهید شد. این است علی بن ابی طالب! این منشور حکومتش، این هم عملش! دنیا کجا دیده بشری که اقالیم هفت گانه بما تحت افلاکها همه را به او بدهند تا یک پوست جو از دهن یک مورچه بگیرد. هفت اقلیم را ببازد و آن پوست جو را از دهن مورچه نگیرد.


  



رهبر انقلاب: این‌که ما میگوییم سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ماست - که مرحوم مدرّس حرف درستی زد و امام آن را تأیید کرد - معنای واضحی دارد؛ اما یک روی دیگرش این است که سیاست ما باید دیندارانه و پرهیزگارانه باشد. هر کار سیاسی‌ای خوب نیست. بعضی کسان هستند که به کار سیاسی، فقط مثل یک کار سیاسی‌ای که هیچ گرایشی به دینداری ندارد، نگاه میکنند. هدف این است که این کار، سیاسی پیش برود. این درست نیست؛ کار سیاسی باید متدیّنانه باشد. همه چیزهایی که در شرع حرام است، به توانِ دو در کار سیاسی باید مورد توجّه قرار گیرد و معتبر شمرده شود. کار سیاسی باید به دور از بیپروایی باشد. 1380/06/05  


  

یکی ازاصحاب امام صادق علیه السلام به نام ابوبصیر ازایشان درباره ی این آیات سوال کرد که می فرماید :  

(( طایفه ی ثمود ، انظارهای الهی را تکذیب کردند و گفتند:آیا ما از بشری از جنس خود پیروی کنیم ؟ اگر چنین کنیم در گمراهی و جنون خواهیم بود. ))(قمر-23و24) 

امام صادق علیه السّلام فرمود :(( این آیات درباره ی قوم ثمود است که صالح (علیه السّلام) را تکذیب کردند و خداوند هیچ قومی را هلاک نکرد مگر اینکه قبل از آن ؛ پیامبرانی را برانگیخت و حجت را برآنان تمام کرد خداوند ، حضرت صالح (علیه السّلام) را در میان قوم ثمود برانگیخت اما انها به او پاسخ مثبت ندادند و از فرمانش سرپیچی کردند وگفتند: ما هرگز به تو ایمان نمی اوریم تا اینکه از این کوه ، ماده شتری حامله برایمان در اوری ... .  

خداوند نیز طبق درخواست آنها ، ماده شترحامله ای را از دل صخره بیرون اورد که معجزه ای برای حقانیت صالح (علیه السّلام) بود. سپس خداوند به صالح وحی کرد که به انها بگو:خداوند اب را بین شما و این ناقه تقسیم کرده است ، یک روز برای شتر و یک روز برای شما . روزی که نوبت شتر بود ، آن حیوان آب را مینوشید و چون شب تمام می شد و صبح می شد ، مردم از آب مینوشیدند و شتر از آن آب نمی نوشید .  

 مدتی به همین صورت گذشت ؛ اما بار دیگر از فرمان خدا سرپیچی کردند نزد یکدیگر آمد و شد کردند و گفتند : این شتر را بکشید و پاهایش را قطع کنید ما حاضر نیستیم آب یک روز برای ما و یک روز برای او باشد سپس گفتند :چه کسی کشتن او را به گردن می گیرد تا هرچه دوست دارد به او بدهیم ؟ مردی سرخ رو، موخرمایی ،کبود چشم و حرامزاده که پدرش را کسی نمی شناخت ، این کار را بر عهده گرفت . نامش " قدّار" بود و به شقاوت و پستی معروف . مردم نیزبرایش مزدی قرار دادند . همین که شتر به سمت آب آمد ، قدّار مهلتش داد تا آبش را بنوشد ، پس ازانکه سیراب شد و برگشت ، با شمشیر به او ضربه ای زد ؛ اما کارسازنشد ، ضربه ی دیگری زد و اورا کشت . شتر به پهلو بر زمین افتاد . بچه ی آن ناقه فرار کرد و به بالای کوه رفت و سه بار رو به آسمان کرد و فریاد زد .  

 قوم ثمود امدند وهریک ضربه ای به آن شتر زدند وگوشت آن را بین خود تقسیم کردند و بزرگ و کوچک از آن خوردند . هنگامی که صالح از موضوع با خبر شد، نزد آنها رفت و گفت :ای قوم ، چرا چنین کردید وازفرمان خدا سرکشی نمودید ؟! خداوند به صالح وحی کرد که قوم تو طغیان و سرکشی کردند و ماده شتری را کشتند که من آن را چون حجتی بر آنها فرستاده بودم و ضرری هم برایشان نداشت ؛ بلکه بزرگتربن سود را برای آنها داشت . به آنها بگو : من تا سه روز دیگر عذابم را بر آنها میفرستم اگر قبل از روز سوم توبه کردند ،توبه ی آنها را میپذیرم ؛ اما اگر توبه نکردند و – ازراه ناصواب – بازنگشتند ، عذابم را بر آنها می فرستم .  

 صالح نزد آنها رفت و پیام خدا را به آنها رساند ؛ اما آنها عکس العملی زشت تر از پیش ، از خود نشان دادند و گفتند : ای صالح اگر راست می گویی ، آنچه وعده می دهی ، برایمان بیاور . صالح فرمود : فردا صبح چهره های شما زرد می شود ، روز دوم سرخ و روز سوم سیاه خواهد شد .  

همینطورهم شد در سپیده دم فردای آن روز ، چهره هایشان زرد شد . بلافاصله اجتماع کردند و (برخی از انان) گفتند : انچه صالح گفته بود ، محقق شد ؛ اما سرکشان قوم گفتند : ما حرف صالح را نمی پذیریم ؛ اگرچه آن عذاب بزرگ باشد ! صبح روز دوم، چهره هایشان قرمز شد . باز نزد یکدیگر گفتند : آنچه صالح گفته بود ، به وقوع پیوست ؛ اما باز سرکشان انها گفتند : اگر همه ی ما هلاک شویم ، حاضر نیستیم سخنان صالح را بشنویم ... . در نتیجه توبه نکردند . روز سوم که رسید ، چهره های همگی سیاه شد. باز آنها به یکدیگر گفتند : عذابی که صالح گفته بود فرا رسید . سرکشان با نومیدی و زیانکاری گفتند : آری آنچه صالح به ما گفته بود ، فرا رسید .  

 چون شب به نیمه رسید ، جبرئیل نزد آن قوم رفت و نهیبی بر آنان زد که از آن نهیب ، پرده ی گوش هایشان پاره شد و قلب و جگر هایشان تکه تکه شد ... فردای آن شب ، درحالیکه تن بی جانشان در بسترهایشان افتاده بود ، خداوند با صیحه ای از اسمان آتشی فرستاد و انها را سوزاند . )) 

 رعد و برق

 

  

 

 

 

 

 

 

تفسیر المیزان ، جلد 10 ، ص 302


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ