سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 7
کل بازدید : 22125
کل یادداشتها ها : 16
خبر مایه


یکی ازاصحاب امام صادق علیه السلام به نام ابوبصیر ازایشان درباره ی این آیات سوال کرد که می فرماید :  

(( طایفه ی ثمود ، انظارهای الهی را تکذیب کردند و گفتند:آیا ما از بشری از جنس خود پیروی کنیم ؟ اگر چنین کنیم در گمراهی و جنون خواهیم بود. ))(قمر-23و24) 

امام صادق علیه السّلام فرمود :(( این آیات درباره ی قوم ثمود است که صالح (علیه السّلام) را تکذیب کردند و خداوند هیچ قومی را هلاک نکرد مگر اینکه قبل از آن ؛ پیامبرانی را برانگیخت و حجت را برآنان تمام کرد خداوند ، حضرت صالح (علیه السّلام) را در میان قوم ثمود برانگیخت اما انها به او پاسخ مثبت ندادند و از فرمانش سرپیچی کردند وگفتند: ما هرگز به تو ایمان نمی اوریم تا اینکه از این کوه ، ماده شتری حامله برایمان در اوری ... .  

خداوند نیز طبق درخواست آنها ، ماده شترحامله ای را از دل صخره بیرون اورد که معجزه ای برای حقانیت صالح (علیه السّلام) بود. سپس خداوند به صالح وحی کرد که به انها بگو:خداوند اب را بین شما و این ناقه تقسیم کرده است ، یک روز برای شتر و یک روز برای شما . روزی که نوبت شتر بود ، آن حیوان آب را مینوشید و چون شب تمام می شد و صبح می شد ، مردم از آب مینوشیدند و شتر از آن آب نمی نوشید .  

 مدتی به همین صورت گذشت ؛ اما بار دیگر از فرمان خدا سرپیچی کردند نزد یکدیگر آمد و شد کردند و گفتند : این شتر را بکشید و پاهایش را قطع کنید ما حاضر نیستیم آب یک روز برای ما و یک روز برای او باشد سپس گفتند :چه کسی کشتن او را به گردن می گیرد تا هرچه دوست دارد به او بدهیم ؟ مردی سرخ رو، موخرمایی ،کبود چشم و حرامزاده که پدرش را کسی نمی شناخت ، این کار را بر عهده گرفت . نامش " قدّار" بود و به شقاوت و پستی معروف . مردم نیزبرایش مزدی قرار دادند . همین که شتر به سمت آب آمد ، قدّار مهلتش داد تا آبش را بنوشد ، پس ازانکه سیراب شد و برگشت ، با شمشیر به او ضربه ای زد ؛ اما کارسازنشد ، ضربه ی دیگری زد و اورا کشت . شتر به پهلو بر زمین افتاد . بچه ی آن ناقه فرار کرد و به بالای کوه رفت و سه بار رو به آسمان کرد و فریاد زد .  

 قوم ثمود امدند وهریک ضربه ای به آن شتر زدند وگوشت آن را بین خود تقسیم کردند و بزرگ و کوچک از آن خوردند . هنگامی که صالح از موضوع با خبر شد، نزد آنها رفت و گفت :ای قوم ، چرا چنین کردید وازفرمان خدا سرکشی نمودید ؟! خداوند به صالح وحی کرد که قوم تو طغیان و سرکشی کردند و ماده شتری را کشتند که من آن را چون حجتی بر آنها فرستاده بودم و ضرری هم برایشان نداشت ؛ بلکه بزرگتربن سود را برای آنها داشت . به آنها بگو : من تا سه روز دیگر عذابم را بر آنها میفرستم اگر قبل از روز سوم توبه کردند ،توبه ی آنها را میپذیرم ؛ اما اگر توبه نکردند و – ازراه ناصواب – بازنگشتند ، عذابم را بر آنها می فرستم .  

 صالح نزد آنها رفت و پیام خدا را به آنها رساند ؛ اما آنها عکس العملی زشت تر از پیش ، از خود نشان دادند و گفتند : ای صالح اگر راست می گویی ، آنچه وعده می دهی ، برایمان بیاور . صالح فرمود : فردا صبح چهره های شما زرد می شود ، روز دوم سرخ و روز سوم سیاه خواهد شد .  

همینطورهم شد در سپیده دم فردای آن روز ، چهره هایشان زرد شد . بلافاصله اجتماع کردند و (برخی از انان) گفتند : انچه صالح گفته بود ، محقق شد ؛ اما سرکشان قوم گفتند : ما حرف صالح را نمی پذیریم ؛ اگرچه آن عذاب بزرگ باشد ! صبح روز دوم، چهره هایشان قرمز شد . باز نزد یکدیگر گفتند : آنچه صالح گفته بود ، به وقوع پیوست ؛ اما باز سرکشان انها گفتند : اگر همه ی ما هلاک شویم ، حاضر نیستیم سخنان صالح را بشنویم ... . در نتیجه توبه نکردند . روز سوم که رسید ، چهره های همگی سیاه شد. باز آنها به یکدیگر گفتند : عذابی که صالح گفته بود فرا رسید . سرکشان با نومیدی و زیانکاری گفتند : آری آنچه صالح به ما گفته بود ، فرا رسید .  

 چون شب به نیمه رسید ، جبرئیل نزد آن قوم رفت و نهیبی بر آنان زد که از آن نهیب ، پرده ی گوش هایشان پاره شد و قلب و جگر هایشان تکه تکه شد ... فردای آن شب ، درحالیکه تن بی جانشان در بسترهایشان افتاده بود ، خداوند با صیحه ای از اسمان آتشی فرستاد و انها را سوزاند . )) 

 رعد و برق

 

  

 

 

 

 

 

 

تفسیر المیزان ، جلد 10 ، ص 302






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ